بر لبم ذکر خدا بود که فریاد زدند
بازدید 407
0

بر لبم ذکر خدا بود که فریاد زدند

گرچه از خانه ما چوبه ی در سوزاندند

جگر خون مرا هم بشر سوزاندند

ما از این سوختن در چه چیزی دیدیم

چه بگویم که چه از مردم یثرب دیدیم

بر لبم ذکر خدا بود که فریاد زدند

سر سجاده رسیدند و سرم داد زدند

روضه غربت و مظلومیتم را خواندیم

این چکمه که بر روی عبایم. مانده

مست ها نیمه ی شب بین حرم ریخته اند

خانه ام را سر پیری چه به هم ریخته اند

فرصتی را به من آن دشمن خودکامه ندارد

فرصتی قدر به سر عمامه ندارد

با تمسخر قد چون دال مرا می دید

پشت مرکب به زمینم و می خورد. خندیدند

گرچه خوردم به زمین هیچکسی سنگ نزد

به لباسی که تنم بود کسی چنگ

هیچکس با نوک نیزه به سویم حمله نکرد

خنجری کند به قصد گلم حمله نکرد

پا برهنه شدم اما بدنم عریان نیست.

در دل سوخته ام دلهره ی طفلان نیست

در سرم شور حسین و حرمش افتاده

جان به فدایش که به مقتل نگران افتاده

سلام الله علی العطشان و سلام الله علی العریان



اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *