متن عاشقانه و خاص در وصف زیبایی عشق
بازدید 1723
0

متن عاشقانه و خاص در وصف زیبایی عشق

از دور که می آیی،حس دگری دارم

از دلهره تاخیر،حال بتری دارم

هر لحظه که در راهت،بنشینم و برخیزم

یعقوب صفت گویم،من هم، سفری دارم

آنقدر به تشویشم،وقتی که تو در راهی

وانگاه همه دانند،عشقت به سری دارم

ای راحت جان من،آرام خیال من

وقتی که تو اینجایی،شیرین به بری دارم

مجنون به لیلی و یوسف به زلیخایش

هر کس به کسی نازد،من خوبتری دارم

من برکه و تو باران،من ماهی و تو دریا

یک روز همه دانند،چه شاخ تری دارم

آن طره گیسویت ، وان چشم چو آهویت

از این همه زیبایی،من هم ثمری دارم

شاید نکنی باور،کز شادی تو مستم

وز خنده تو دائم ،مشق نظری دارم

« شاعر: بهمن کیا »

❤❤❤❤❤❤

نام تو را آورده ام

دارم عبادت میکنم

گرد نگاهت گشتم و

دارم زیارت میکنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار ما

اما نمیدانم چرا؟

دارم حسادت میکنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم

من عاشق چشم توام

تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم

تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم

به خانه دعوت میکنم

❤❤❤❤❤❤

گاه گاهی با خودم نامهربانی می کنم

با خودم لج می کنم با غم تبانی می کنم

می نشینم چای می نوشم کنار پنجره

بی کسی های خودم را دیده بانی میکنم

آب می ریزم به روی خاک گلدان های خشک

آبپاش خانه را دارم روانی می کنم

چشم می دوزم به دستانی که در دست تو بود

خاطرات رفته ام را بازخوانی می کنم

بی نشانی رفتی و دلتنگ ماندم چاره نیست

نامه ها را مینویسم بایگانی می کنم

حالا که خودت اینجا کنارم نیستی

در کنار عکس تو شیرین زبانی می کنم

❤❤❤❤❤❤

موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب اما نه!

شب که انقدر نباید به درازا بکشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یک دل شده با عشق

فقط میترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

زخمی کینه من این تو و این سینه من

من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

« شاعر: فاضل نظری »

❤❤❤❤❤❤

تو را من چشم در راهم

در آن ساعت که می روید

به روی صحنه دشتی

گلی زیبا ،شقایق نام

به وقت گرگ و میش صبح

شب گرگینه می خوابد

و روز میشی از پشت دماوندم

دوباره باز می آید

تورا من سخت دلتنگم

در آن صبحی که پی در پی

نسیم ناز فروردین

ببوسد گونه هایت را

و لبخندی کشاند روی بوم سرخ لبهایت

که بومت را بخنداند

تو را من چشم در راهم

به گاهی که صدای ازدحام جیرجیرک ها

تراوش میکند از کوزه تاریک باغستان

تو را من سخت دلتنگم

شبانی که به ناگه می پرم از خواب

گلویم دشت لوت است و

دهانم خشک و بی آب است

و تنگ یادگارت را مثال نیل می نوشم

تو را من چشم در راهم

به هر لحظه

به هر آنی

نمی دانم که می دانی

نمی دانی

« نویسنده: بهمن کیا »

❤❤❤❤❤❤

دلبران، دل میـبرند، اما تـو جانم میـبرے
ناز را افزوده ، با نازت توانم میـبرے

سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم میـبرے

میزنےچشمڪ نهانے، جانِ تـو! جان خودم!
با تڪان پلڪ خود تا بیڪرانم میبرے

تاڪه میخواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهاے مهربان را بر لبانم میبرے

میڪنے ساڪت مرا با بوسه هاے بی هوا
شعر را با بوسه از روے زبانم میـبرے

تو شبیه دلبران هستی ولي جور دگر
دلبران، دل میبرند، اما تو جانم میبری…

« شاعر: مصطفی ملکی »

❤❤❤❤❤❤

از عشق گریزانم و با عشق موافق
تردید قشنگیست خودانکاری عاشق

از عشق به آغوش چه دردی بگریزیم
حالا که غمش هم شده آرامش عاشق

گفتم که در آغوش خود آرام بگیرم
دیدم اثری نیست از آن آدم سابق

داغ است ولی داغ قشنگیست که آن را
در سینه نگه داشته‌ام همچو شقایق

از فرضیه تا واقعه با عشق دویدم
عمری متناقض شد و یک لحظه مطابق

یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز
از عشق گریزانم و با عشق موافق

« شاعر: علی صفری »

❤❤❤❤❤❤

 

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام

باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها

تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت

خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست

تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

به کجا میکشی‌ام خوب من؟

نکشانی به پریشانی ام!

❤❤❤❤❤❤

تو كيستی كه پراكنده در هوای منی
تنيده‌ای به وجودم ولی سوای منی

كجای زمزمه‌هايم كجای حادثه‌ای
كجا بجويمت ای جان كه ناكجای منی

گره زدی به نگاهت كلافِ چشم مرا
به اين گره‌زدنت هم گره‌گشای منی

در اين هجوم سياهی كه ماه پيدا نيست
چه باكم از بيراهه كه روشنای منی

كسی شبيه تو در من مرا به دريا برد
رسيده‌ام به يقين اين‌كه ناخدای منی

سؤال كرده‌ام عمری چرا چرا و اينک
تويی كه پاسخ صدها چرا چرای منی

ولی سؤال بدون جواب مانده‌ی من!
تو ای غريبه كه هستی؟ كه آشنای منی

« شاعر: محمد سعید عرفانی منش »

❤❤❤❤❤❤

در آغوشم بیا هر شب
ک محراب نگاهت را
در امیزی ب چشمانم
گهی یادی کنی ازمن
منم هر شب ب تنهایی
ب یاد خاطرات تو
برایت شعر میخوانم

« نویسنده: حسین پناهی »

❤❤❤❤❤❤

کدام‌ مسیر را بروم که تو در انتهای آن باشی؟

کدام جاده را طی کنم که آغوشت مرا بپذیرد؟

کدام شب به خواب روم که تعبیر رویای بامدادش تو باشی؟

در کدام باران اشک بریزم که رنگین کمان پایانش تو باشی؟

چه کنم که مرا صدا بزنی وقتی در هیاهوی روزگار از سیل دلتنگی به آسمان می نگری؟

شاید در دنیایی دیگر من در قلبت زندگی می کنم

و به جای جنون و اشک با تو در کلبه ای کنار رود عاشقی میکنم …

❤❤❤❤❤❤

چشمت به ‌چشم ما و دلت پیش دیگری‌ ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری‌ ست

هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آیینه‌ ها زود باوری‌ ست

مهرت به ‌خلق بیش‌‌تر از جور بر من است
سهم برابر همگان نابرابری‌ ست

دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ ست
ای آفتاب هر چه کنی ذره‌ پروری‌ ست

ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک‌ سری‌ ست

« شاعر: فاضل نظری »

❤❤❤❤❤❤

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی حس لطیفی ست،که جریان دارد ( علی صفری)
مژده وصل تو آنقدر عجیب است و عزیز
چه بسا مرده که در منزلتان جان دارد
مست شد هرچه که بلبل به سر راهت بود
بی گمان روسریت،عطر هزاران دارد
پیش پایت چمن و گل همه شادند و به رقص
زانکه سرپنجه تو یمن فراوان دارد
از صدایت نشنیدم،نوایی خوشتر
گرچه این کوی و گذر،مرغ خوش الحان دارد
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
بی تو این غمکده صد حال پریشان دارد دست بردار از این هجر
بیا با ما باش چون که این دل به نگاهت،سر و سامان دارد

❤❤❤❤❤

شک ندارم جنگ جهانی سوم

بر اثر تصرف چشمای توست

و آنگاه من نه هیتلرم که کم بیارم

و نه اتحاد جماهیر احمق ها

تنها به اتفاق یک قلب عاشق فتح می کنم دنیای نگاهت را.

❤❤❤❤❤❤

آخرین روزهای پاییز است ،
بیچاره پاییز برگ ریزان هم کرد و کسی دردش را نفهمید ،
من مانده ام این همه اشک برای چیست ؟
راستی کسی نمیداند پاییز عاشق کیست ؟
پاییز بی دل این روز های آخر را به سختی می گذراند ،
فکر کنم دیوانه شده ، خودش را باخته ،
وگرنه پاییز و این همه سرما …
پاییز و این همه برف …
پاییز و این همه زمستان ….
پاییز آخرین دقایق حضورش را با دوستی و محبت ،
شمع و انار و شیرینی هندوانه کنارمان می ماند
و در گرم ترین لحظات باهم بودن ها به نرمی جایش را به زمستان خواهد داد ،
آن یک دقیقه هم از آن شما ،
پاییزِ رفتنی باید برود ،
فقط یک حرف
اگر کسی معشوقه پاییز را می شناسد
خبر دیوانگیش را به گوشش برساند …
پاییز فقط تا چند روز ماندنیست و بعد آرام آرام می رود.

❤❤❤❤❤❤

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود

ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت میشدم

و تو میتوانستی تا ابد برایم ناز کنی

یک صد سال به ستایش چشمانت

و سی هزار سال به ستایش تنت

و تازه در پایان عمر به دلت راه میافتم.

❤❤❤❤❤❤

شک ندارم جنگ جهانی سوم

بر اثر تصرف چشمای توست

و آنگاه من نه هیتلرم که کم بیارم

و نه اتحاد جماهیر احمق ها

تنها به اتفاق یک قلب عاشق فتح می کنم دنیای نگاهت را.

❤❤❤❤❤❤

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی حس لطیفی ست،که جریان دارد ( علی صفری)

مژده وصل تو آنقدر عجیب است و عزیز

چه بسا مرده که در منزلتان جان دارد

مست شد هرچه که بلبل به سر راهت بود

بی گمان روسریت،عطر هزاران دارد

پیش پایت چمن و گل همه شادند و به رقص

زانکه سرپنجه تو یمن فراوان دارد

از صدایت نشنیدم،نوایی خوشتر

گرچه این کوی و گذر،مرغ خوش الحان دارد

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

بی تو این غمکده صد حال پریشان دارد دست بردار از این هجر

بیا با ما باش چون که این دل به نگاهت،سر و سامان دارد

❤❤❤❤❤❤

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *